کد مطلب:134115 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

مجلسی که یزید را به ننگ می کشد
یزید بن معاویه كه اكنون حسین بن علی (ع) و یاران آزاده ی او را


به قتل رساند از قدرت و پیروزی خود سخت سرمست است و می خواهد «به اصطلاح» این فتح را به شامیان و شخصیتهای بزرگ آن سرزمین تفهیم كند از این نظر دستور داد مجلسی بی سابقه ترتیب دهند كه درآن همه ی شخصیتهای خارجی كه مقیم پایتخت وی هستند و اشراف و سران شام شركت كنند، در آن مجلس خود بر بالای تختی زرنگار نشست و مظاهر قدرت خویش را در آن مجلس نمودار ساخت در این هنگام فرمان داد سر مقدس عنصر فضیلت را در برابر او حاضر سازند و زنان و فرزندان آن حضرت را وارد مجلس كنند در اینجا آن ناپاك زاده ی رسوا و دعی ابن الدعی كینه های شیطانی و عداوتهای موروثی خویش را با طرزی وحشیانه و غیرانسانی نسبت به خاندان علی (ع) ظاهر می سازد و با آن چوب دستی كه در دست داشت نسبت به آن سر بریده اسائه ی ادب می كند.

طبری كه از مورخین متعصب اهل سنت است در این باره می نویسد:

«پس از آماده گشتن مجلس به مردم اجازه داد تا وارد گردند در حالیكه سر حسین (ع) در برابر او قرار داشت و در دست او چوبی بود كه با آن نسبت به دهان و دندان آن بزرگوار اسائه ادب می نمود». [1] .

آن نانجیب بی اصالت با این عمل نامردانه و رسوای خود پستی و فرومایگی خویش را آشكار ساخت، آنگاه سرمستی و نخوت و غرور او آنچنان بر وی غلبه كرد كه عداوت و كینه ی شدیدی را كه او و خاندان او


در باطن نسبت به اسلام و پیامبر عالیقدر آن در دل داشتند یكباره علنی ساخت و با صراحت تمام مقدس ترین مسائل اعتقادی اسلام را مورد انكار و استهزاء قرار داد، در آنجا اشعاری خواند و ضمن آن چنین گفت:



لیت أشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



لا هلوا و استهلوا فرحاً

ثم قالوا یا یزید لا تشل



قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحی نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بنی احمد ما كان فعل



[2] .

یعنی ای كاش بزرگن قبیله ی من كه در جنگ بدر كشته شدند می بودند و می دیدند كه طایفه ی خزرج چگونه از شمشیرها و نیزه های ما به فریاد و ناله آمدند تا آنگاه از خوشحالی فریاد برمی آوردند و می گفتند ای یزید دست تو شل مباد، ما بزرگان بنی هاشم را كشتیم و آنرا به حساب جنگ بدر گذاردیم و این پیروزی را در برابر آن شكست قرار دادیم، محمد (ص) با حكومت بازی كرد و الا نه خبری از آسمان داشت و نه وحی بر او نازل شده بود و من از نسل خندف نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم».



[1] تاريخ طبري ج 6 صفحه ي 267 چاپ مصر- تذكره ابن جوزي صفحه ي 148- تاريخ يعقوبي ج 2 صفحه ي 218 چاپ نجف.

[2] لهوف سيد بن طاوس صفحه 108 چاپ قم.